بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 3
با سلام به تمام وبلاگ نویسان خصوصا کسانی که در این بخش زحمات زیادی می کشند.
در ابتدا یاد یک اتفاق زیبایی افتادم.یکی از این روزها به یک سگی برخورد کردم شنیده بودم که این نوع حیوانات با وفاهستند اما گفتم امتحانش کنم.ابتدایک تکه غذا یی در اختیار او گذاشتم رفتم منزل تصمیم گرفتیم به اتفاق خانواده به منزل یکی از بستگان برویم دم در دیدم هنوز آنجاست رفتیم و بر گشتیم بازهم انجا بود پسری خورد سال داشتم بادیدن آن سگ خوشحال شد به سمت او رفت و در مقابل او نشست با دیدن این منظره آنچنان ترس و وحشت مرا فراگرفت که با اشاره به پسرم فریاد زدم که بیا بیا،به یک منظره عجیبی برخورد کردم ،بجای اینکه پسرم بیا د آن سگ به طرف من آمد ، همانجا خجالت کشیدم (با عرض پوزش از خوانندگان) که یک تکه غذا به او دادم با یک ندا به طرف من آمد و لبیک گفت اما من که یک عمر سر سفره خدا نشستم چقدر به ندای اولبیک گفتم ؟.